مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

یاحق

خوش امدی،زکجا می رسی بیا بنشین
بیا که می دهمت بر دو دیده جا ،بنشین

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

این روزا همون روزایین که قرار بود پرونده خیلی چیزها توی زندگیم بسته شده باشه، به خیلی چیزها که رویام بود برسم و معلوم باشه با خودم چند چندم. 

ولی در حقیقت هیچکدومش اتفاق نیفتاده... 

کلی فایل و پرونده باز به اضافه پرونده های جدیدی که تو هر مرحله از زندگیم هی اضافه شدند، رویاهایی که هنوز از جنس رویان و منی که خیلی تکلیفم مشخص نیست با خودم!

خیلی سریع گذشت.

هنوز تازه دانشجو بودم و فارغ از دغدغه های زندگی، کلی فرصت برای قدم برداشتن در مسیر آرزوهام.

اما نخواستم یا نشد یا فکر کردم هنوز فرصت هست و...

ازدواج کردم و روابط جدید و مسائل نو... چیزهای زیادی که نمی دونستم و باید یاد می گرفتم و دغدغه سروسامون گرفتن و....

دانشگاه تموم شد! سرکار رفتم. مامان شدم و...

هیچ چیز عوض نشد! البته بی انصافیه که بگم هیچ چیز!

خیلی چیزها یادگرفتم، روحیاتم تکامل پیدا کرد و آدم ها رو بهتر شناختم.

اما انگار تمام آموخته هام تو این مدت پراکنده بودن

نخ تسبیحه نبود که دور هم جمعشون کنه و نظم بده بهش 

اراده هم کم بود

امشب که غر می زدی از شرایطت به فکر فرو رفتم. چقدر زود گذشت.

من مثل تو اهل گلایه و غر با بقیه نبودم.

فکری می شدم و با خودم مشغول بودم.

و کار زیادی هم تو این مدت انجام ندادم.

پشیمونم! ولی قرار نیست این داستان همینطوری پیش بره

میدونی

یه مدته میدونم چی می خوام، مسیرم چیه، چکار باید بکنم. 

یا حداقل خیال می کنم میدونم.هرچند گاهی باز بلاتکلیفی میاد سراغم. 

بذار راستش رو بگم!

شرایط زندگی بخش اعظم مسیر پیش روم رو چیده واسم

نمیتونم خیلی تغییرش بدم

فقط باید سعی کنم حواسم به قفسه ی متروک رویاهام هم باشه

از من نگذشته

هنوز کلی زمان دارم اگه خدا بخواد

برای زندگیم برنامه دارم و نمیخوام رکود رو ادامه بدم

ولی تو بدون عزیزترینم، یا بهتره بگم عزیزترینام!

قبل اینکه خیلی درگیر زندگی بشی تکلیفت رو با خودت مشخص کن و مسیرت رو با توکل به خدا بچین.

فعلا وقت روزای بی حوصلگی و بی کاری نیست. 

پاشو تا دیر نشده.

https://mehrnevis.blog.ir/archive/1395/7/?page=2

مطلب "بیست تمام"  هم بخون👆

 

پ. ن

ببخشید خیلی نظم ندارن حرفام. خواستم بمونه برای اونایی که نوشتم. میدونم می فهمن حرفامو عادت دارن😁

 

  • مهرنویس

خوش خیال

۱۲
بهمن

می دانم که دنیا دار ابتلا و ازمایش است  و آدمی را رهایی نیست ازین ها، ولی خسته ام. ناشکر هم هستم. مدتی هست که ذهنم، جسمم، روحم و جانم درگیر است. در این مدت اتفاقات شادی آور و خوب هم قطعا افتاده، اما گاهی مثل امشب که باز دلم شکسته دلم می خواهد فقط تلخی ها را مرور کنم و اشک بریزم برای خودم. نشخوار این ها قطعا فایده ای ندارد و فقط انرژی روانی ام تحلیل می رود. اما دلم می خواهد.... و من به حرف دلم گوش می دهم...

فردا حتما سبک ترم و شاید اصلا این پست را پاک کنم. ولی الان دلم سخت نوشتن و گفتن می خواهد. 

وقتی تا این حد دلگیرم بیشتر سراغ شعر و تک بیت می روم. 

دنبال حرف دلم با سوز بیش تر می گردم. قطعا من اولین نیستم و قبل از من آدم خوش ذوقی سوخته و این سوختن را به بهترین شکل قالب زده با شعر.... گاهی همین طور می خوانم و ته دلم به درک شاعر دمت گرمی می گویم و دوباره صورتم گرم می شود و خیس از اشک ها... شاعر ها خوب همدم و همدل می شوند در تنهایی.

امشب که دوبار تفال زدم و آخر سر هم راضی نشدم و با حافظ هم قهر کردم، داخل تنها کانال شعری که دارم رفتم و دیدم چقدر شرح حال من است انگار:

نوش هر که حالش چون من است👇

من از جهان چه خواستم؟

 

کمی نشستن و به ماه و آسمان نگاه کردن

 

و کمی دویدن و به قله‌های دورها رسیدن

 

و کمی سکوت کردن و صدای کائنات را شنیدن

 

و کمی از عشق گفتن و شنفتن و

 

کمی رهایی و شُکوهِ آشنایی و کمی سفر...

 

من از جهان چه خواستم؟

 

کمی خیالِ خوش، نه بیشتر...

 

نرگس_صرافیان_طوفان‌

  • مهرنویس

اگر مدت هاست شب ها حداقل 5 ساعت پیوسته می خوابید و صبح بیدار می شوید

اگر طی روز حداقل یک ساعت فرصت برای خوابیدن دارید

اگر هر موقع اراده کنید می توانید متکایتان را بردارید و بخوابید

و چند اگر دیگر که الان به ذهنم نمی رسد....

نمی توان گفت خیلی خوشبختید یا مثلا سبک زندگی خیلی خوبی دارید و...

ولی حقیقتا از ته دل می توانم بگویم این اگرها و آن اگرهای دیگری که فی الحال به ذهنم نمی رسد،رویای من و امثال من هاست، قدرش را بدانید و تا می توانید خوب بخوابید و خدا را بخاطرش شکر کنید! (اشک روی گونه ام را پاک می کنم😅)

طی  24 ماه اخیر شاید فقط دو شب توانسته باشم شب 5 ساعت پیوسته بخوابم، آن هم بخاطر بیماری شدید جسمی که داشتم، پسرک کلا پیش مادرم بود.آن وقت بود که با وجود آن حال بد فهمیدم 5 ساعت پیوسته خوابیدن چه کیفی دارد و چقدر ناسپاس بوده ام قبلا.

کمبود خواب و استراحت بحران خیلی از مادرهاست

دریابیمشان!

🌸روز بی خواب ترین موجودات عالم هم مبارک🌸

 

شب شما هم به خیر🥺

 

پ. ن

 فقط بخاطر تو که چک می کنی همیشه💖

  • مهرنویس

منِ مامان

۲۴
شهریور

 

روشنی قلبم! 

زهرا قبل از تو با زهرا بعد از تو حسابی توفیر دارد.

سالروز مامان شدنم و ایضا به دنیا آمدنت گرامی باد🎈

 

  • مهرنویس

نامه ی اصغر

۱۲
شهریور

 

کیف مدارک را باز کردم، دنبال پوشه مدارک مدرسه بودم که چشمم خورد به نامه ی دانش آموزم مربوط به سال اول خدمت! (کلا دوسال خدمت کرده ام تا الان، این قسمت را بازنشسته طور گفتم😅) 

مثل اغلب آدم ها، وقتی مورد تعریف و تمجید قرار می‌گیرم، به وجد می آیم! خیلی هم به وجد می آیم! 

ولی خب راستش خواندن این نامه، آن هم الان که کمتر از یک ماه به سال تحصیلی جدید مانده خیلی برایم امیدوارکننده و لذت بخش بود!

ممنونم از اصغر🌷

غلط های املاییش را هم ندیده می گیرم😁

من آن سال خیلی زحمت کشیدم برای این کلاس، خیلی وقت گذاشتم، خیلی هم تحت فشار بودم! 

ولی هیچکدام از کادر مدرسه این ها را متوجه نمی شدند و انگار نمی دیدند. 

نه اینکه انتظار تقدیر و تشکر داشته باشم، نه.... از اول هم هدفم چیز دیگری بود...

بگذریم از انچه گذشت بر من طی آن ایام.... 

این را می‌خواهم بگویم که بچه ها متوجه تلاش های من می شدند... هرچند لجبازی می کردند اغلب... اما فهمیده بودن یاد گرفتنشان برای من مهم است! 

و این برایشان ارزشمند بود

و برای من ارزشمندتر! 

اصغر!امیدوارم برای خودت آقایی شوی و باز از من تقدیر کنی😁اذیت هایت را هم بخشیدم.... هر چند سخت است برایم... اما چه کنم؟! عصر امروز خواندن نامه ات حالم را خیلی خوب کرد😅 پس این به آن در

 

  • مهرنویس

به زودی خواهم گفت

  • مهرنویس

از خدا می خواهم به زودی زمینه اشنایی من با چند نفر را فراهم کند

چند نفری که انسان های جالبی باشند

از همان ها که دلت می خواهد ساعت ها وقت بگذرانی کنارشان... همان ها که عمرت در کنارشان دراز و پر برکت می شود... 

انسان های خودباور و آزاده ای که حرف های خوب بلدند

و مهم تر از همه کارهای خوب

کارهای خوبِ درست و حسابی 

چند نفری که الهام بخش باشند و با انگیزه و انگیزه دهنده

ادم هایی که نقطه عطف زندگی ام محسوب شوند و فصل جدیدی از زندگی ام رقم بخورد با حضورشان

​​​​​​ادم های جالب و دوست داشتنی و پرانرژی و هدفمندو.... 

 خداجان! 

میدانم شاید کنارم باشند این ادم ها

پس در این صورت چشمانم را باز کن

حجاب از دلم بردار

بگذار ببینم

بشناسم

و زندگی کنم کنارشان ان طور که باید. 

 

  • مهرنویس

مهمونی

۱۸
تیر

دقیقا یادم هست چطور چارچوب در را با دستمال و شیشه پاک کن برق می انداختم. 

قبل از ساعت5 عصر تمام ظرفهای پذیرایی،ظروف شام، لیوان ها، سالادها و دسرها و همه چیز و همه چیز اماده بود. دوش میگرفتم، لباسی که از قبل ست شده و اماده بود تن میزدم و با او که از من بیشتر عاشق نظم و ترتیب است، فرایند پذیرایی از مهمان ها را مرور می کردیم😑

زمان مرتب کردن خانه حتی به نظم لباسهای داخل کشو هم توجه داشتم. 

تمام کشوها، کمدها، سوراخ و سمبه ها مرتبِ مرتب می شدند.

به قول او صدای"جینگ جینگِ" تمیزی از اقصی نقاط خانه به گوش می رسید!

نه اینکه قبلش خانه اشفته باشد و حالا مرتب، نه، موقع مهمان امدن دقت و وسواس من بیشتر می‌شد فقط.

تمام کارها را انجام می دادم که با حضور مهمان فقط بنشینم کنارش و صحبت کنیم و به مهمان خوش بگذرد.

به او زیاد اجازه فعالیت نمیدادم. حس می کردم شاید بلد نباشد کلم ها را با ظرافت و یکدست خرد کند یا ان طور که مدنظرم هست جارو نکشد...

اما حقیقتا اشتباه می کردم. 

آخر شب، بعد از رفتن مهمان ها جنازه ای می ماند که از درد پا و کمر دادش به فلک می رسید و دائم چک می کرد که همه چیز خوب بود یا نه. 

اغلب هم، همه چیز هم عالی پیش می رفت. به غیر از یک باری که برنج ها کمی سفت شدند و دو باری که غذا کمتر بود(البته یک عدد مهمان ناخوانده خودش را اضافه کرده بود و متاسفانه دهن دار هم بود😄) و این بار که برنج ها خیلی نرم شدند و ظاهر شکیل "پلوی مهمونی" را نداشتند.

اما مهمانی های اخیر توفیر دارد با بقیه!

الان دیگر از کله سحر به دنبال نظافت های وسواس گونه و ست کردن و تمهید ظروف و تک تک ملزومات مهمانی نیستم.

شاید بخاطر این است که کارهای مهم تری هم دارم، شاید هم نظر دیگران مثل سابق برایم مهم نیست،

دلیل مهم تر اما تجربه تجربه و تجربه است.

نظافت خوب است اما داخل کشوی لباس من ارتباطی با مهمان ندارد. 

روی چارچوب در اگر دو لک انگشت هم بود اسمان به زمین نمی اید... 

مایه ته دیگ و سیب زمینی سرخ کرده کنار غذا را می توان در حضور مهمان اماده کرد. 

لازم نیست خیلی سر مهمان ها را گرم کنم و لازم نیست قطعا خیلی بهشان خوش بگذرد... خودشان باید بلد باشند خوش بگذرانند...

 

لازم نیست اینقدر به خودم سخت بگیرم

لازم نیست غذای من بهترین شام و نهاری باشد که در این هفته تجربه کرده اند

لازم نیست همه چیز عالی و بی نقص پیش برود

 

چیزی که مهم است ارامش روحی و سلامت جسم من است

امروز که شاید برای بار سی ام(کمتر یا بیشترش خاطرم نیست) طی چهار سال خانه داری مهمان داشتم، ارامشم حتی از دفعه ی قبل که ان بار هم ارام بودم بیشتر بود

دیشبش خوب نخوابیده بودم، لذا تا 11:30 خوابیدم. خانه مرتب نبود، جیران را دانلود کردم و در کمال آرامش صبحانه/ظهرانه خوردیم و سریالمان را تماشا کردیم. 

ساعت های 3 شروع کردیم به نظافت کلی و 7:30 شام را گذاشتم. 

لباس هایم را لحظه اخر انتخاب کردم، حواسم به لباسهای او نبود و پیشنهادی ندادم(برعکس دفعات قبل) 

از کیک و دسر هم خبری نبود

هدفم برگزاری یک مهمانی ساده در عین ارامش بود

حتی با برنج هایی که نرم بودند و خوشگل نبودند

حتی با مرغی که انچنان هم که باید طعم مرغ مجلسی نمی داد

حتی با اینکه فقط پنج دقیقه کنار مهمان هایم نشستم

 

محقق شد این هدف به گمانم

این را از بدنم می توانم بفهمم... درد و خستگی ندارم

غذا عالی نبود اما حال روحیم هم خوب است 

من مهمانداری ام را همینگونه که هست پذیرفته ام، نه به این معنی که همیشه غذاهایم معمولی خواهند بود و تلاشی نمی کنم... نه.... تلاش برای بهتر شدن خواهم داشت اما نه تلاشی که رنجش و خستگی و تشویش حاصلش باشد.

این آسان گرفتنم را دوست دارم 

زمانی که به جای برق انداختن چارچوب در یا تنظیم چین های پرده، با او بیشتر صحبت می کنم، پسرک را سرگرم می کنم، به کارهای شخصی ام می رسم و در عین حال کل روزم را فدای چندساعت مهمانی نمی کنم.... 

 

این جنس مهمانی دادن خوب است، حتی اگر نتیجه ایده آل نباشد. 

خوب می دانم ممکن است بهترین غذایی که ممکن است بپزم، شب مهمانی نشود که نشود و به جایش یک روز پرمشغله که با عجله مشغول اشپزی ام و اصلا انتظارش را ندارم، خوش طعم و خوش بافت ترین غذا را سر سفره بگذارم. 

این قضیه هرچند حرص دراور بود برایم قبلا اما الان نه...

 

الان حواسم هست به خودم سخت نگیرم، باشد که به مهمان ها هم اسان و خوش بگذرد. 

 این رویه و روند ادامه دارد... 

روزی خواهم فهمید برای خیلی از چیزها بیهوده سخت گیری می کردم. 

به امید آن روز😄

 

 

پ. ن

این رسیدگی به کارهای مهم تر از برکات وچود جناب فرزند هست، وقتی نمی ماند برای حواشی الحمدلله🙂

 

  • مهرنویس

ساز می شویم

۲۰
خرداد

 

زمان که می گذردمی فهمی خیلی جاها الکی خودت را اذیت کرده ای... 

الکی به آب و آتش زده ای

خیلی چیزها آنقدرها که فکرش را می کردی هم مهم نبوده اند

تعاملت با بعضی ادم ها بد جور غلط بوده... 

زمان که می گذرد چیزهایی می فهمی که با خودت می گویی ای کاش همان موقع این ها را می دانستم...

اما...

زمان گذشته است

و تو در زمان دیگری هستی

با دغدغه های نو، ارتباطات جدید، و درگیری های بیخودی که احتمالا در آینده متوجه می شوی نباید بهشان بها می دادی!

 

گذر زمان استرس زا و نگران کننده و در عین حال الهام بخش و نوید بخش است.

 

اینکه می فهمی مشکل دیروز فقط از نگاه تو مشکل بوده و شاید اگر از زاویه ای دیگر بررسی می کردی خیلی هم مشکل نبوده، اینکه می بینی بلاخره حل می شوند به هر طریقی مشکل ها... و در نهایت زندگی عرصه ی همین بالا و پایین ها و مشکلات است و آدمی هیچ گاه بی درد و رنج نخواهد بود.... 

که اگر روزی انسانی خود را بی رنج پیدا کند باید بداند جهالت به خرج می دهد، کور شده و نمی بیند، غرق شده در باتلاق خوشی های الکی....

 

گذر زمان اما خیلی چیزها را از بین نمی برد و حل نمی کند... 

دل های رنجور، دردهای و مشکلات روان تنی، نگاه های افسرده و نا امید. 

 

باید درس بگیرم از گذشته، از اتفاقاتی که عبور کردم، از تعاملاتی که داشتم... 

باید بفهمم تحت هیچ شرایطی به خودم زیادی سخت نگیرم

برای من به خود سخت نگرفتن یعنی گریه نکردن، خودخوری نکردن، نشخوار نکردن ذهنیات منفی، کینه به دل نگرفتن

 

باید بگذرم و بگذارم

 

زمان می گذرد، عمر هم، پس چه خوب است که آگاهانه رنج هایم را انتخاب کنم، بپذیرم و در نهایت عبور کنم ازشان. 

 

مارا زمانه گر شکند ساز می شویم... 

 

❤️خدایا، از تو وسعت و قوت دل می خواهم❤️

 

 

  • مهرنویس

پس انداز عاطفی

۳۰
فروردين

 

​​​​​

 

 

 

  • مهرنویس